شعر

ساخت وبلاگ
چه روزهایی که با تو یار بودمز عشقت تا سحر غمخوار بودمتمام لحظه ها من یاد دارمکه بعضی گفتنش را عار دارمچه اشکهایی که ریختم پیش پایتکه من عشق را ببینم در نگاهتبکردم درد دل با تو همیشهتو کردی جان من را شیر بیشهبگفتی یارشیرینتر ز جانمغمت را میخرم ای در امانماگر پایت به دامی شد گرفتارنگه دارت منم از ان همه خارچو من هستم نشو نومید ز دنیاکه این دنیا به نام توست زیبااگر دستد دهی بر دست یارتبده فرمان همه هستند بکارتهمه درد و غم و نومیدی و یاسبیفتن پیش تو از پیش و از پسنمیدانی که عشق و عاشقی چیستکه یارت عاشق و دیوانه کیست؟بیاد داری درد و ترس و وحشتتو را اتش کشیدن کوه یا شتهمه نور وجودت شد خاموشهمه عشقت به من کردی فراموشبه هرکس میرسیدی خاضعانهبه پشت در بماندی تا شبانههزاران تیر و زخم کردن براین دلکه دل خونین و پا مانده در گلدر ان ناامیدی و درد و غریبیچو من بودم نخوردی تو فریبیتمام دردهای ان زمانتتمام غصهای بی نشانتهمه غربت و یاس در وجودتیکایک مشکلات با سکوتتجمیع خصم دشمنهای بی رحمکه دنبال تو بودن در دل غمچو انی با دلت گفتی خدایاچو ابی که بریختی بر اتش مادر این طوفان غم صادق بگفتارخداوندا منم تنهام مگذارچو گفتی با ولع با پاکی نابگرفتم جان ظالم رادر خواباگر از من نگردی یار غافلطلایت میکنم از خاک و از گلبدان از روز اول تا به امروزعنایت کرده ایم گشتی پیروزواز این لحظه اگر باشی کنارمشوی فرمانده دنیا ،نگارم + نوشته شده در  یکشنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۱ساعت 4:55&nbsp توسط علیرضا چهره افروز  |  شعر...
ما را در سایت شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6rozehazarf بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 2 فروردين 1402 ساعت: 1:10